او درسال ۱۹۶۰ به همراه گیتارش به امید اینکه خواننده و ترانه سرا شود به سان فرانسیسکو آمد. همه چیز طبق برنامه پیش نرفت و یک ماه بعد گیتارش را دزدیدند، از این رو به نوشتن روی آورد اما او به موسیقی پشت نکرد و در آثارش همیشه به هنر موسیقی ادای دین می کند.
آخرین رمان ایشی گورو «کلارا و خورشید» نام دارد. داستان توسط رباتی شبیه انسان روایت می شود. نویسنده در این اثر آینده ای را روایت می کند که کودکان به مدرسه نمی روند، از یکدیگر جدا هستند و توسط موبایل درس می خوانند. «کلارا و خورشید» راجع به جامعه ای صحبت می کند که دستخوش تغییرات عمیقی شده و نمی داند چگونه خود را سازمان دهی کند.
دنیایی که ایشی گورو در کتابش تصور کرده چیزی شبیه دنیای امروز ماست.
چندی پس از انتشار رمان «کلارا و خورشید» رادیو عمومی ملی ان پی آر (npr) مصاحبه ی کوتاهی را با این نویسنده انجام داده است.
انتخاب راوی هوشمند
ایشی گورو در این گفتگو در خصوص انتخاب یک راوی هوشمند برای کتابش گفته است: «من جذب راوی ای شدم که توانایی ویژه ای در مشاهده اطراف خود و یادگیری سریعی درباره جهان انسان ها دارد. به طور خاص و ویژه برای رمانم تحقیق نکردم، مدتی بود که هم به هوش مصنوعی و هم به فن آوری های ژنتیکی علاقه مند شده بودم. همیشه با خود می گفتم ، چگونه باید خودمان را با فرصت ها و خطرات ناشی از چنین تحولات عمیقی که گوشه گوشه دنیاست وفق دهیم. در اینجا باید اضافه کنم که شانس این را داشته ام که در سال های اخیر، با افرادی که اطلاعات کافی در این زمینه داشتند گفتگوهایی انجام دهم.»
آیا ایشی گورو دست به پیش بینی زده است؟
فضایی که ایشی گورو در رمانش توصیف کرده بسیار شبیه دنیای امروز ما بعد از همه گیری ویروس کوئید 19 است. اما آقای نویسنده «کلارا و خورشید» را قبل از این بیماری تمام کرده است و به گفته خودش هرگونه هم زمانی کاملا تصادفیست. او توضیح می دهد:« باید بگویم این همه گیری من را هم غافلگیر کرد، حتی در خواب هم نمی دیدم که ممکن است چنین اتفاقی رخ دهد.
این اثر به موضوعات تنهایی و انزوای انسانی می پردازد. کلارا یک ربات است که هدفش جلوگیری از این انزوا و تنهایی است و از آنجا که او تمایل زیادی به یادگیری فراتر از عملکرد خود را دارد تنهایی را به چیزی بدل می کند که او به عنوان یک ویژگی انسانی به دنبالش می گردد. »
موسیقی و داستان
ایشی گورو در خصوص تاثیر موسیقی بر آثارش هم اینطور توضیح می دهد: «من احساس می کنم به عنوان یک رمان نویس، ترانه می سرایم. به همین دلیل با یک هدف نسبتا سنجیده و حساب شده بلافاصله به این حرفه روی آوردم. فکر می کنم اولین رمان من مثل یک رمان معمولی نیست. هنوز هم بسیاری از مردم فکر می کنند «بازمانده ی روز» بهترین اثر من است که آن را در اوایل سی سالگی نوشته ام چون در این اثر به موسیقی توجه ویژه ای داشته ام. حالا هم چیزهای جدیدی راجع به ترانه ها و آهنگ ها و سیستم ارزشی که هنگام نوشتن آهنگ اهمیت دارد کشف می کنم البته هر چه از سنم بیشتر می گذرد متوجه می شوم چرا من به عنوان یک نویسنده موفق تر هستم تا یک موزیسین.»
نظر شما